سلام 

امروز یه سئوال جدید برام پیش اومد 

از بابام پرسیدم بلد نبود 

گفت سئوالت رو توی وبلاگت مطرح کن شاید جوابش رو برای تو بنویسن 

سئوال من :

عمه من اول به دنیا اومده بعد از اون عموی من به دنیا اومده بعد از اون هم بابای من به دنیا اومده  بعد از اون هم اون یکی عموی من به دنیا اومده . 

یعنی عمه من از همه بزرگتر هست 

بعد عموی من از بابام بزرگتره 

بابای من هم از اون یکی عموی من بزرگتره 

پس چرا ؟؟؟

چرا عدد 1 که اول هست از دو کوچیکتره ؟

یا مثلا 10 که از 19 زودتر به دنیا اومده   از 19 کوچیکتره ؟

یا 15 که از   24 زود تر به وجود میاد از 24 کوچیکتره ؟ 

چرا اینجوریه ؟   یکی به من بگه 

سلام
من یه چیستان از خودم در آوردم
هر کی جواب بده جایزه داره
.....
اون چیه که هزار تا چشم و هزار تا پا داره!!! 

سلام 
من همه معلمهامو دوست دارم 
اما بهترین معلمم آقای بابایی هستن  
آقای بابایی خیلی قشنگ ریاضی درس میدن.سر کلاس ما حوصلمون سر نمیره!!!
تازه هر هفته باید یه کتاب داستان خلاصه کنیم.

الان عید نوروز هست من خیلی دلم برای معلمم تنگ شده

خیلی مهربونی معلم عزیزم

بابای من خیلی مهربونه 
توی درسا خیلی بهم کمک میکنه
منو پارک هم میبره.
من قد دنیا بیشتر دوستش دارم
اینجا باغ موزه دفاع مقدس هست رفتیم خیلی خوش گذشت.
 

  سلام
امروز ناهار آبگوشت داشتیم.مامان ماهی یک بار آبگوشت  درست میکنه منم با پیاز می خورم  

من عاشق آبگوشتای مامان  هستم(خیلی خوشمزن)
من عاشق سه تا غذا هستم ماکارونی پیتزا آبگوشت 
مامانم پیتزا هم خودش درست میکنه میگه سالم تر هست.
گاهی وقتا هم با هم می ریم رستوران .آخ جووووووون

من خیلی بن تن و  کارتون های شبکه ی پویا رادوست دارم

به نام خدا
 
روز بدی بود و صدای وحشتناکی بود.همه می ترسیدند .جنگ بود و نی نی ها گریه زاری می کردند.
همه نمی دانستند پسرشان ,شوهرشان که می رفتند به جنگ چه اتفاقهایی برای آن ها می افتد.ناراحت بودند و غمگین .
  پدربزرگ من هم شهید شد و رفت پیش خدا و من خیلی دوست داشتم صورت گل او را ببینم. عکسش را همیشه نگاه می کنم!!!و غمگین شدم .و خیلی ها هم شهید شدند مثل شهید باقری مثل شهید چمران .شهید و مثل شهیدان دیگر ...
و روز بدی بود ان موقع ها .وقتی مادرم شنید پدرش شهید شده گریه کرد و من هم وقتی این اتفاق را شنیدم ناراحت شدم.من به پدر بزرگم افتخار می کنم و سعی می کنم مثل او آدم خوبی باشم

سلام

به نام خدا

یک روز امیر علی رفت خرید کند.در خیابان مرد دزدی را دید رفت قایم شد دزد داشت نزدیک می شد امیر علی قهرمان دزد رو تعقیب کرد تا دزد بر گردد .
امیر علی اونو دستگیر کرد .
لیست خرید را گرفت وآمد مادرش گفت: "چرا خوش حالی؟..." من که همیشه خوشحالم " ! من باید این راز را نگه دارم.

بابا در ماشین جام گذاشت
دوباره یک دزد امد دستش را روی  ماشین گذاشت و من یهو شیشه ی ماشین را کشیدم بالا.
بابایم امد گفت: تو چرا خوشحالی؟
من که همیشه خوش حال بودم!حالا این راز راگفتم .من یک بانمکم   J"

سلام .دیروز امیر علی طی صحبتهایی که در خانه مطرح شد

متوجه شد که یک فرد بی شعور به امام هادی ( امام نقی علیه السلام توهین کرده )

نمی دونید امیر علی خیلی عصبانی شد و در حالی که دستهاشو مشت کرده بود گفت:

من یک رباط می سازم تا آدمایی که به امامانمون توهین می کنند نابود کنه!!

...

رباطی درست می کنم که دزدا رو که یهو میان دم دیوار یهو دسگیرشون کنه!!! و پلیسای انسان و خبر کنه!!! چی میشه دیگه کار کاسبی پلیسا می خوابه که مادر!!!

...

تازه می خواد رباطی درست کنه که بد حجابا رو کاری کنه با حجاب بشن!!!!

...

ساعت بن تن هم می خواد اختراع کنه !!!

ای بابا

منم بهش گفتم پسرم کارتون بن تن تخیل یک آدم هستش .تو با فکرای خوب می تونی قویترین پسر دنیا باشی...البته می تونی دانشمند خوبی باشی و رباط هایی خوب درست کنی.

امیر علی مشتاقه نظر شما رو بدونه.

ممنونم