امیر علی ورشادی به نام خدا
گوره خری درجنگلی زندگی می کرد. بی مادر وبی پدر به آقا آهو گفت : از من مواظبت می کنی نه نه نمی کنم
گوره خر رفت رفت تابه آقا شیررسید و گفت: از من مواظبت می کنی آ قا شیر گفت: نه نه ولی می خواهم تورا بخورم گوره خر گفت: اوّل باید چهار تا کار بکنی آقا شیره گفت: چه کار هایی گوره خر گفت : اوّل شکارچی هارا زخمی کنی دوم با آقا خرسه به جنگی سوم با گرگی خان به جنگی وچهارم با شیر تو چاه می جنگی !!! وگفت : شیر بدجنس الان می کشمت دید آن حرفش تکرار شد شیر گفت :الان میام حالیت میکنم افتاد توچاه وگفت: غذای خوش مزه فرار کرد ! موضوع مطلب : پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|